سلام به همه ی دوستان و همراهان وبلاگ
مزاحم شدم که هم سال نو رو به همه ی دوستان تبریک بگم
هم این که یه سری عکس و خاطره از سفر معنوی به کربلای ایران رو اینجا بزارم
خب بریم سر اصل مطلب
امسال که اصلا قصد نداشتم برم هیچ جایی اما چون دوستام خیلی اصرار کردن که بیابریم حیفه به خدا چ
از دست نده این سفرو .... ماهم راضی شدیم به رفتن
و ثبت نام کردیم
روز جمعه 27 اسفند 1389 قرار بود که ساعت 8 حرکت کنیم اما طبق معمول اتوبوس دیر اومد
و ما ساعت 10 صبح حرکت کردیم به سمت جنوب
این هم طبیعت دیدنی بین راه
این جا طبق تابلویی که ما دیدیم بند 3 کارون هست
کیفیت عکس ها تعریفی نیست
هم دوربین گوشی کیفیت نداشت هم از پشت شیشه ماشین گرفته شده
دیگه به بزرگی خودتون و کوچیکی ما ببخشید
دیگه این قدر نگاه کردیم بیرونووکه شب شد
همه جا تاریک بود مجبورمون میکردن بخوابیم
اما هیشکی نمیخواست بخوابه
ماهم با اون جلویی ها و عقبی ها و کناری ها و کلا همگی شروع کردیم به حرف زدن
خانم مهلممی هم که همراهمون بود اومد به ما پیوست
خلاصه اون شب بعد از کلی حرف زدن بالاخره رفتیم سر جای خودمون
یکی از بچه ها گوشی رو در اورد که بررسی کنه که ناگهان دید 20 تا میس کال داره
همشم مامان و باباش بودن
این شد که همه رفتن سر گوشی ها
مال من که به دلیل خرابی باتری همش خاموش بود
و کلی ضد حال خوردیم تو این سفر
بقیه هم همین طور یعنی همه کلی میس کال داشتن
فهمیدیم که نگران شدن همگی
دوباره مادر یکی دیگه زنگ زد و شروع کرد به دعوا کردن
که چرا جواب نمیدی دوست ماهم گفت مشغول صحبت بودیم
نفهمیدیم که گوشی زنگ خورده
گوشی من هم که خاموش بود به نگرانیشون افزوده شده بود
هی مامانا به هم زنگیده بودن و همشون نگران
ساعت 10 شب بود که به اردوگاه رسیدیم
دبیرستان شهید علی ابراهیمی
و دبیرستان شهید صمد صالحی
ساعت 2 صبح بود که ما رفتیم به خواب ناز
پایان قسمت اول